سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

نویسنده  مهدی دهقانی  83/12/24   ساعت دو و ربع عصر

جلسه انجمن ولباگ نویسا

سلام

امیدوارم خوب باشین.

بابایی چند روز قبل می خواست بره جلسه انجمن وبلاگ نویسا. منم پامو تویه کفش کردم که می خوام بیام. یه کم دور رفتیم. بعدش دم در یه آقایی به نام فرید به بابام گفتش برو با موتور میرکوفون بیار. منم خوابیدم توسالن و شیل خوردم. حسینم اونجا بود و رو صندلی نشسته بود. فرک کنم اونم داشت شیل می خورد. بعدش بابام اومد و رفتیم توسالن. بعدش آقای صغیری داشتش حرف می زد. همین جور حرف زد و حرف زد تا من خوابم برد و وقتی بلند شدم آخر جلسه بود. باباییم علب دلب بارزس شده بود. اگه می دونستم منم کاندید می شدم. حق منو خوردند.

عسکش رو فردا می زنم...


 

نظرات شما ()


نویسنده  مهدی دهقانی  83/12/19   ساعت چهار و نیم عصر

زندان ابومهدی

های مردم!!!! آهای ولباگ نویسها به دادم برسین!!! از موقعی که گفتم (( خواستگاری )) بابام می خوات منو بکشه. گفته شمکتو پاره می کنم اگه دوباره حرف زن زدی. میگه دهنت بو شیر می ده. تازه میگه تو خودتم نمی تونی.........!!! هنوز بلند نیستی شلوارتو پا کنی حرف زن می زنی. می کشمت صدای زندانی

تصویر تمام صفحه جنایات در زندان ابو مهدی


 

نظرات شما ()


نویسنده  مهدی دهقانی  83/12/19   ساعت چهار و ربع عصر

لباس نو

امروز یکی از لباسام که مامانی برام خریده بود و اندازم شده بود رو پوشیدم. می خوام اگه خدا بخوات و منم رفتم خواستگاری همینو بپوشم. اما هر چه با نگام می گم باب درش بیارین کفیث می شه کسی گوش نمیده!

راستی نگفتم یکی از وبلاگ نویسها رو زیر چشم کردم

تصویر تمام صفحه


 

نظرات شما ()


نویسنده  مهدی دهقانی  83/12/19   ساعت چهار عصر

چاه کوتاه

آقا دیشب تا صبح نذاشتم کسی بخوابه اینقدر حال می ده. شما هم یه شب تا صبح گریه کنین می فهمین چقدر حال می ده.((البته کار امشبم نیستا! هر شب اینطوریه)) بابا و مامان نوبتی باید بگردوننت

بالاخره فهمیدم چه خبره. می خواستیم بریم چاه کوتاه.اگه می فهمیدم حتما درست و حسابی می خوابیدم.حیف شد.الان دیگه برگشتیم. بابام برام مانیتور کوچولو بخره که شبا بجای گریه کردن وبلاگم رو آپدیت کنم.ولی دروغ می گه! اگه میتونست پمپرز برام می خرید.

تصویر تمام صفحه تصویر

 


 

نظرات شما ()


نویسنده  مهدی دهقانی  83/12/19   ساعت یک ربع به چهار عصر

11/10/83 یه روز تقریبا گرم

وسطای دیماهه،یه روز دیگه مونده من یک  ماهم بشه ولی هنوز مو در نیاوردم  مامان بزرگ می گه پیشونیش رو ببندین. ولی امروز صبح سرم رو باز کردن. حتما کاسه ای زیر نیم کاسست. دارم حواسم رو جمع می کنم ببینم چه خبره!! راستی سر کچل تا حالا دیدی.                          تصویرتمام صفحه

 


 

نظرات شما ()


<      1   2   3      >

 

لیست کل ونگ ونگ هام

 
  شب گردی
سلام دوباره.....اخبال جدید
هاخی ..... مُردُم کسی سیم نگفت بوا
چند تا با هم (دختلا به عسکام نگاه نکنن )
عیت و مراسم پستونک خورون (ادامه نضق حقوب بشر)
جلسه انجمن ولباگ نویسا
زندان ابومهدی
لباس نو
چاه کوتاه
11/10/83 یه روز تقریبا گرم
یه شیشه شیر نیدو
یه روز آفتابی
پا
تولد
 
   
وبلاگ من
 
 
 
 
« کل بازدید:39305 »
« بازدید امروز:7 »
لوگوی خودم

 
جستجوی وبلاگ من

 
 :جستجو

با سرعتی بی نظیر و
باور نکردنیمتنیاداشت ها
و پیام های خود را بکاوید!

لوگوی دوستان
 

لینک دوستان
 
بابایی من
طارمه
وبلاگ های بوشهری
مریم فرخ نیا(زلال پرست)
اشتراک
 
 
آرشیو
 
طراح قالب