سلام
امیدوارم خوب باشین.
بابایی چند روز قبل می خواست بره جلسه انجمن وبلاگ نویسا. منم پامو تویه کفش کردم که می خوام بیام. یه کم دور رفتیم. بعدش دم در یه آقایی به نام فرید به بابام گفتش برو با موتور میرکوفون بیار. منم خوابیدم توسالن و شیل خوردم. حسینم اونجا بود و رو صندلی نشسته بود. فرک کنم اونم داشت شیل می خورد. بعدش بابام اومد و رفتیم توسالن. بعدش آقای صغیری داشتش حرف می زد. همین جور حرف زد و حرف زد تا من خوابم برد و وقتی بلند شدم آخر جلسه بود. باباییم علب دلب بارزس شده بود. اگه می دونستم منم کاندید می شدم. حق منو خوردند.
عسکش رو فردا می زنم...